چند تکه حرف 106

دلم برای خودم می سوزد 

که خیلی از آخرین ها را فراموش کرده ام، 

آخرین کتاب 

آخرین شعر 

آخرین مهمانی   

آخرین روزنامه 

آخرین آهنگ

آخرین خنده های الکی

و ... 

اسمش را روزمرگی گذاشته اند 

اما بیابانیست برهوت ،

که دمادم وحی می کند سرابهای بی امان را  

تکرار قدیمی ها

 

حجم مه آلود این خیابان ها 

با نور هیچ چراغی نمی شکند 

و من در اواسط این مسیر 

به این فکر می کنم 

که شاید تو انتهای جاده ایستاده ای 

و فانوس به دست داری و من 

همچنان پیش می آیم

چند تکه حرف 95



من دلم تنگ می شود

برای دشت های فراخی که بوی باران و دود می دهند

برای آب بندانی که آسمانش مملو از مرغان ماهیخوار است

برای اردبیهشت هائی که غورباقه ها می خوانند

برای درختانی که نقاشی را می فهمند

برای سرزمینی که مادر می نامندش

برای همه چیز، حتی آدمهای رنگارنگ شهر

دلم به وسعت یک زندگی تنگ می شود ...


کمی متفاوت 8



نشانیت را پشت کوههای بلند داده اند

همانجا بایست،

من به جستجوی تو آمده ام ...

کمی متفاوت 7


تو می خندی و جاری می شوم با عطر شب بوها
از اینجا میروم تا بیکران ها تا فراسوها

تو می خوانی برایم عشق را با لهجه ی باران
صدای تو رهایم می کند از این هیاهوها

نسیمی مهربان می آید از دریا به آرامی
دلم را می بری آهسته بر امواج گیسوها

چگونه مست و از خود بیخود و حیران نباشم من ؟
که در چشم تو حیرانند نرگس ها و آهوها

پس از این سهم من عشق است،پرواز است،آواز است
ببین ! تقسیم کردم آسمان را با پرستوها...
اسماعیل فرزانه