همین است دیگر

 

زندگی جریان دارد ... با شیرینی ها و تلخی هایش . خواه در شمال باشی و اکسیژن خالص تنفس کنی و خواه در تهران باشی و منواکسد کربن ... خواه کلسترول خونت پائین باشد و خواه کبد چرب همدم این روزها و سالهایت باشد. اینکه با دوستانت مهربان باشی و مردم شهرت نا مهربان ... همیشه توی سیخ کباب یکی دوتا کباب خام هست و یکی دوتا هم برشته ...  یک عمر برای رسیدن به یک هدفی تلاش می کنی  اما باید به عمری که می گذرد هم حواست باشد ... همه تلاشمان اینست که وسط خط زندگی بیایستیم و با چهار تا دکمه و فرمول و دعا و حرف مدیریت کنیم همه چیز را ... اما حکایت ما حکایت برگیست که یک روز روی شاخه ی درختی در بهار سبز می شویم و تنها تا زمستانی فرصت داریم که ممکن است نه درختی باشد و نه شاخه ای و نه برگی ... تنها اختیارمان از زندگی برگ بودنمان هست  همین ...