چند تکه حرف91


آدم ها عجیبند ... کوهها را با همه عظمتشان و قله ها را با همه بلندائی که دارند، فتح می کنند ... اما در پس دیوار ها و کوچه های بن بستی که خودشان ساخته اند ، درمانده می شوند و منتظر کمک می مانند ...


برای دختری شبیه خودش ...


این روز ها با خودم فکر می کنم ... که شاید خدا وقتی که ما را از خاک می آفرید و آسمان را در دلمان گذاشت ، فکرش را نمی کرد یک روز برسد که ما آدمها عوض شویم ... آنقدر عوض که از زمین خوردنمان دردمان می گیرد و از پرواز می هراسیم ... دسته ای شبیه آدمهای خوب می شوند و دسته ای هم شبیه آدم بد ها و جالب اینجاست که هر دو شبیهند و آدمند ... این روز ها دلم می خواهد همه چیز از نو شروع شود. دوباره بهانه سیب سرخ اتفاق بیافتد و روی این کره بزرگ خاکی فقط یک آدم باشد و یک حوا .... و ما ... دوباره یاد بگیریم که آدم بودن فقط عشق می خواهد ... فقط عشق



تنهائی ، جزیره ایست که ما را می بلعد... ما فکر می کنیم خوشبختیم و دیگران غریبه تر می شوند با موجودی که اسمش انسان بود ...


زبان مشترک


آدمها فارغ از ملیت و قومیت و رنگ و لباسشان یک زبان مشترک دارند , زبانی به نام لبخند ، یک لبخند که می تواند دو انسان از دو قاره مختلف را به راحتی از دو دشمن نا شناخته به دو دست نزدیک مبدل سازد...


چند تکه حرف 90


ملت هندوانه های آناناسی و مربعی تولید کردند ما هنوز روشی اختراع نکردیم ببینیم که هندوانه رسیدس یا نه ... ملت به مفهوم و معنی زندگی رسیدن و ما هموز داریم واسه زنده بودن تلاش می کنیم ...