آنقدر گرسنگی بیداد می کند
که در بام خانه های این شهر
بشقاب های سپید رو به سوی خدا پهن شده
این روز ها ،
با خدا حرف زدن سخت است، پارازیت ها ... امان از پارازیت ها
دلم برای خودم می سوزد
که خیلی از آخرین ها را فراموش کرده ام،
آخرین کتاب
آخرین شعر
آخرین مهمانی
آخرین روزنامه
آخرین آهنگ
آخرین خنده های الکی
و ...
اسمش را روزمرگی گذاشته اند
اما بیابانیست برهوت ،
که دمادم وحی می کند سرابهای بی امان را
به نظر بنده حقیر آدمها دو دسته اند:
یک دسته که فقط حرفش رامی زنند و کارش را انجام نمیدهند
دسته دوم هم که درباره حرف های دسته اول اظهار نظر می کنند و باز هم کاری انجام نمی دهند
کلا ما آدمها دور از جانمان خیلی بی خاصیتیم، خیلی ...