زندگی آدمها در هر زمان و دوره ای که باشد، شعر هست و گلچینی از شاعرانه ها ...
در گاه عبرت آموزی و پندگیری می شود گلستان و بوستان سعدی ...
تصورات و فلسفه بافی هایمان خودش می شود مثنوی مولوی ...
آدمی را با فرشتگان پیوند دادیم و حافظ در قالب زندگی جاری شد ...
دوره ای رفتار ها و تعصبات حماسی را با فردوسی فریاد زدیم ...
جهان بینی های خیام را رباعی و تداعی می کنیم ...
داغ و فراغی که می بینیم، دوبیتی می شویم و باباطاهر عریان و گریان ...
و تمام شهر و دیارمان را با همه اقوام کشورمان مثل کلیات عبید زاکانی می خندیم ...
عاشق می شویم و شهریار و غزل هایش را زنده می کنیم ...
و خستگی و چشم انتظاری هایمان را نیماست که شاعرانه کرد...
یا ناامیدی و تلخ کامی مان را به گوشه دنج اخوان های ثالث و احمد های شاملو می بریم ...
حتی آرمانشهر شهر و حقیقت های زندگی را پشت دریاهای سهراب می چرخیم و هی می چرخیم ...
و همین طور فریدون و سایه و ایرج و سیمین و طاهره و تمام شاعران روزهای خوب و بد زندگی ...
و کلی شعر و شاعر و آدم و زندگی که با هم درهمند و پیچیده اند و من مطمئنم که آدمها شاعرند و زندگی جز شعر نیست ...
با اقتباس از دختری که شعر شد