سلام به همه دوستان
امروز از ماموریت برگشتم اما یک هفته بعد مجددا عازم دریا هستم، یک قطعه خیلی ناقابل خراب شده و کل چاه تعطیله فعلا تا بره دبی تعمیر شه و برگرده و کلی آدم علی الخصوص ما هم علاف این قطعه لا مصب کوچولوئیم :-) الان می خوام برم خونه و فقط بگیرم بخوابم
هر وقت قراره از اینجا برم به یه محیط جدید که با یه اداره یا نهاد د و ل ت ی کار کنم باید تمام برنامه هامو تعطیل کنم و دست به دعا وایسم تا ببینم کی نوبت کار من می رسه واقعا تهوع آوره کار تو همچین محیطی، الان یه هفته می شه که منتظره رفتن سر دکلم اما هر روز یه حرفی می شنوم و چیزی که بیشتر عصبی ام می کنه اینه که من واسه یه کار سه روزه می رم اما اینطور که بوش میاد شاید دو هفته طول بکشه، نمی دونم ...
آنقدر تاریکم که خورشید مرا هر روز به یک لیوان روشنی داغ،مهمان می کند...
دیدار به قیامت باد،
این قول مرا پژمرد
این عهد تو را بارید
این حرف جهان را کشت ...
مهتاب ، به سیاهی باخت
خورشید به ابری مرد
خوناب غم دل را،
تقدیر چه آسان خورد ...