فرهنگ شهر نشینی - آبیاری اسفالت یا فضای سبز

راستش را بخواهید، برای من  شمالی چیزی جز دیدن خیابان ها و میادین و کوچه های سر سبز تهزان مفرح تر نیست . اما یک نکته ریز و ظریف وجود دارد ... و آن اینکه  جناب مامور شهرداری زحمت کش ،قرار نیست بجای آب دادن به بوته ها و گلها و درختان بیشتر  اسفالت ها و ماشین ها را آب ببندیم. و یا آندسته از عزیزانی که در حیاط خانه ها مشغول آبیاری و گاها آب بازی هستند حواسشان باشد که ریشه درخت در قسمت پائین آن  قرار دارد ، نه در نوک درخت یا خیابان پشت دیوار ... کلا از همه عزیزان تقاضا دارم با وجود کمبود آب و ارزش گرانبهایش اینقدر آب را در کوچه و خیابان ول نکنند و به قول سهراب گل نکنند ...

 

همین جوری ها

  

  

دلم برای در لحظه زندگی کردن و آرامش چند سال پیشم تنگ شده ، نه اینکه الان راضی نباشم، خدا را شکر ... از همه چیز الانم خیل خیلی راضیم ، از زندگی، از کار و حتی از دنگ و فنگ های زندگی در محیطی مثل تهران اما دلم برای آدم آن روزهایم تنگ شده ... آدمی که وقت داشت به ابرها نگاه کند و کوهها را تفسیر کند و با درختان حرف بزند یا  جاده های سبز را قدم بزند، این فرصت قدم زدن پیدا نمی شود... شاید نمی شود همه چیز را با هم داشت، شاید اسمش زیاده خواهی باشد ولی دلم می خواهد بین گذشته و آینده ام تعادل باشد ... دستم به نوشتن نمی رود و حرفهایم کوتاه شده اند ... این روزها درگیر عملم فقط عمل می کنم به کارهائی که قولشان را داده ام ، به تعهدی که در زندگیم دارم به قراردادی که با کارم بسته ام و این عمل کردنها تمام زندگیم را گرفته اند . و شاید همین ها اصل زندگیند، نمی دانم ...