مرخصی

آسمان ابری و هوای مرطوب شمال - دارم می آیم برای استشمام هر لحظه ات

باور کن


مطمئن باش

در نبود تو

حتی زیبائی این خیابان های سوت و کور

پیکر تنهائیم را می خراشد

جمعه های لعنتی


جان خودم فکرش را هم نمی کنید هر جمعه ۷ صبح بیدار شدن و سر کار رفتن و تا شب ماندن چقدر دردناک است - لا اقل برای من که اینطور است - نمی دانم اگر این دوش حمام نبود من چطور باید بیدار می شدم

یک روز آفتابی آرام


دلم برای یک روز آفتابی و آرام تنگ شده است

استکان

قلبم شبیه استکان کوچک و قلمی قهوه خانه های بین راهی است، با اینکه کدورت روی شیشه دلم نشسته است اما می شود باز هم جای گرمش را نوشید و عطرش را به مشام کشید . زندگی همواره ادامه دارد ...