تمنا

آنقدر تاریکم که خورشید مرا هر روز به یک لیوان روشنی داغ،مهمان می کند...

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین جمعه 21 خرداد 1389 ساعت 11:08 http://www.akslar.com

سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما

ناهید جمعه 21 خرداد 1389 ساعت 17:13


آفتاب آمد دلیل آفتاب....

مریم یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 09:59

تاریکی و سکوت قیمت گزافی دارد که هرکس توانایی داشتنش را ندارد-
خوشید و نور و ازدحام را همه دارن و سرگشته ی آنچه تو داری اما .......

نمی دانم - شاید

مادینه یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 13:47 http://www.moanas.blogsky.com

دست به دلم نگذار
حوصله ی دوباره دیدن روشنایی در من نیست
عجیب است ، بعد از این همه سال
همین که باز اسم روشنایی می آید
یک طوری بفهمی نفهمی.... گریه ام می گیرد
ببینم، تو دلتنگ روشنایی نمی شوی؟!

چرا؟دل منم تنگ می شود گاهی

بهار یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 15:12

میگم چرا صفحه وبلاگ فقطت دو تا از پست ها را نشون میده؟!!!!

ها؟ browser تو عوض کن لطفا، با اینتر نت اکسپلورر باز کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد