فریب

گاهی اوقات در زندگی به جائی می رسیم که یک فریب ساده دل بیشتر از صد حقیقت مسلم به دردت می خوره ، چقدر ما آدمها متعفن می شویم ... از انسان بودنم سیر می شوم گاهی

پندار

در فراسوی زمان بی آغاز این قصه

بدنبال جضور مبهم یک ناجی بودم،

که آسمان در نگاهش موج می زد...

او منظور یک پروانه را

روی خطوط حاشیه ی ذهنم نقاشی کرد

و من،

در حسرتی سفید،

برای یافتن ردی از او

دفتر زندگیم را ورق می زنم


ترانه

 

 

همیشه وقتی خواستم یکی رو آروم کنم کلی واسش خرفای قشنگ می زدم و اونم تا حدودی آروم می شد اما مشکل اینجاست وقتی خودت نیاز داری آروم بشی ، حرفای تکراری اطرافت مغزتو تیلیت می کنه، الان یک ساعته که ترانه زیر بارون علبرضا عصار و می شنوم و هی ریپیت می کنم، دوست دارم بارون ببینم... 

از اینجا می توانید شما هم زیر باران عصار را بشنوید

اندازه های مسخره

وقتی که بچه بوده ایم از ما می پرسیدند فلانی را چقدر دوست داری؟! ما هم دو دستمان را باز می کردیم . می گفتیم اینقدر... یا می گفتیم: تا آسمون ...

دلم برای صداقت بچگی هایمان تنگ شده است، خیلی راحت و بی بهانه همه چیز های خوب را دوست داشتیم

تنوع

گاهی اوقات زندگیت اونقدر متنوع می شه که سرت گیج میره از تنوعش