چند تکه حرف 73


پلکی میان چشم توتامن زمان،همین
بردار این حریر فاصله را از میان همین

دارد نگاه منتشرم محو می شود
در نازکای وسعتت ای آسمان ،همین

از کهکشان موی تو تا جوی آفتاب
مارا بس است زمزم شعری روان،همین

اینجا خدای واژه غزل خیز می شود
بر بافه های نور فراروی مان،همین

دارم به بند می کشم اسفندهای شعر
اردی بهشت خاطره با من بمان، همین

حمید خصلتی

چند تکه حرف 72



کوهها دلواپسند همیشه

که شاید فردا

داستان طلوعی تازه در کار نخواهد بود

و آفتاب نمی داند ،

چرا کوه ها به او پشت کرده اند ...


چند تکه حرف 71


در این سالها،

 بهار ها از پی هم می آیند و می روند،

و فقط اسمی و خاطره ای سبز را یدک می کشند -

دیر زمانیست که از درختان "باغ بی برگی"،

تنها ریشه هائی در زمین خفته باقیست ...


چند تکه حرف 68


وقتی میان دو معنی گیر می کنی،

وقتی که ضابطه ها جای رابطه را تنگ کرده اند

وقتی خودت برای خودت غریب می شوی

وقتیست که می شود،

تو را به نام خودت صدا کنند:

سلام خودت!!!


چند تکه حرف 67



دریا حوصله اش سر نرفته هنوز

و ساحل همچنان به رسم مهمان نوازی نشسته است...

کشتی ها را چه می شود؟!

که نه عشق به دریا دارند,

و نه مرام ساحل را,

که همیشه در برزخ اسکله ها سرگردانند ...