من دلم تنگ می شود
برای دشت های فراخی که بوی باران و دود می دهند
برای آب بندانی که آسمانش مملو از مرغان ماهیخوار است
برای اردبیهشت هائی که غورباقه ها می خوانند
برای درختانی که نقاشی را می فهمند
برای سرزمینی که مادر می نامندش
برای همه چیز، حتی آدمهای رنگارنگ شهر
دلم به وسعت یک زندگی تنگ می شود ...
الان باید بخونم بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
تا دامنتون از دست بره و تا خوارزم اسب دوانی کنید؟
؟
دل را گذاشتند برای تنگ شدن
روزی برای همین دلتنگی ها هم دلمون تنگ میشه
من که کلا هر لحظه و ثانیه در حال دلتنگ شدنم!
زندگیست دیگر ... از آن دلتنگی های شیرین است و زندگی پر دغدغه شهری و هوای آلوده تهران