این روزهایم با شاملو می گذرد

افسوس!
آفتاب
مفهوم بی دریغ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتابگونه ئی
آنان را
این گونه
دل
فریفته بودند!

چه می شود کرد؟!

شما در برابر مشکلات لاینحل زندگی تان چگونه رفتار می کنید؟ آیا در مقابلش می ایستید تا شاید راهی پیدا کنید یا اینکه می گوئید: چه می شود کرد؟ ناف مرا هم اینطور بریده اند و با آن کنار می آئید؟

ها؟ چه می کنید؟!

زندگی ادامه داره...

این روزها به رغم شلوغی و مشغله زیاد کاریم روزهای معمولی و آرومی اند. آنقدر درگیر کارم که شبها فقط می خوابم یعنی اول می خوابم و بعد دراز می کشم. این حالت از زندگی را دوست دارم یعنی آنقدر ذهنم درگیر باشد که دیگر به مشکلات و فشار های روحی ام فکر نکنم. نمی دونم تا کی باید اینطور ادامه داد اما دوست دارم خسته نشوم از این حالت...

خبرنامه

به علت ابراز نگرانی خودم برای خودم، پس از وصول اطمینان از صحت خبر صادره از سران حواس پنجگانه ، اظهار می کنم: 

همه چی آرومه و عقلم سر جاشه ...

تنگنا

انگار تو را 

در سالیان دور 

درون حنگلی از خاطرات

گم گرده ام 

و اینک، 

دیوار نازک دلم 

گه گداری به صدائی، 

 می لرزد ...

شاید ،

یکبار برای همیشه، آمدنی در کار نیست 

شاید ،

 همه چیز را باید فراموش کرد 

شاید 

دیگر تنگنائی را نباید پاسخ گفت ... 

آری، دگر پاسخی نباید گفت