لگد

بعضی چیزا مثل خاکستر سیگارن، با یه فوت فنا میشن اما بعضی چیزا هستن که با لگدم تکون نمی خورن و فقط پات درد می گیره، جکایت زندگی منم اینطوری شده ....

دغدغه های روزانه

تو زندگی هر انسانی گاهی اوقات یک اتفاق ساده می تونه اونو از دغدغه های روزانه اش خلاص کنه و یه خورده آرومش کنه ، اما یه روزی ممکنه دغدغه هامون اونقدر زیاد بشن که فقط یه فاجعه می تونه ما رو از دغدغه هامون جدا کنه...

به یاد گابریل گارسیا مارکز

دیشب اقای رئیس جمهور وارد جزیره شدند و امروز، در مراسم روز خلیج فارس شرکت کردند .وقتی که به سمت محل کارم می اومدم در میدان دلیران بیلبورد بزرگی از اقای پرزیدنت نصب شده بود که از قول ایشان نقل می کرد؛« خیلج فارس همیشه خلیج فارس می ماند». داشتم با خودم فکر می کردم که دریای کاسپین (خزر) مان که خیری از دولتمردان قبلی ندید لا اقل بگذارید در دوران شما اسم خلیج فارس بماند و فدای منافع ملی فقط بعضی ها نشود. آقای پرزیدنت، نه تنها من، بلکه شاید ایرانی های بی شماری دغدغه این روزهایمان علاوه بر خواسته هائی که می خواهیم و نداریم، ترس هر روزه از دست دادن هویت ایرانی آب و خاکمان هست. لطفا حواستان جمع باشد که یک روزی برای بچه هامان داستان تلخ ترکمنچای و گلستان را تکرار نکنیم و قلب های کوچک کودکان فردا را با حسرتی دردناک پر نکنیم.

ظاهرا امشب اقای پرزیدنت بر می گردند، به علت مشغله کاری سعادت استقبال یا بدرقه شان را نداشتم پس از همین جا اعلام می کنم: 

سفر به خیر و خداحافظ اقای رئیس جمهور...

دوچرخه سواری

 

یکی از بچه های شرکت دوجرخه شو آورد بیس، منم دیدم خیلی باحاله ، سوار دوجرخه اش شدم باهاش چند دوری زدم . 

شاید منم یه دونه بخرم و صبحا با دوچرخه بیام سر کار، خیلی کیف می ده دوچرخه سواری.

حال و هوای بلاگ جدیدم

 در پاسخ به همه دوستانی که بلاگ قبلیم را بیشتر دوست می داشتند:

راستش دیگه مفهوم همه چی برام عوض شده دوست ندارم تو قید و بند خیلی از تعهد هائی باشم که مجبور به انجام شون هستم. بلاگ قبلی ام با اون آسمان آبی و سر سبزی روستای محل زندگیم هنوز سر جای خودشان هستند اما من در حال تغییرم. یه جورائی از زندگی روتین و هدفمند خسته شدم . دوست دارم یک بار هم شده گند بزنم به همه چی ، به همه قوانین مسخره من در آوردی . تعهد، م.ذ.ه.ب ، تمدن، قوانین شهروندی و حتی به افکار خودم. دوست دارم ببینم کجای زندگیم ایستادم. 

دوست دارم توی دلم به مردمی که فکر می کنند من دیوانه ام بخندم و کاری کنم که بیشتر تاسفشان را برانگیزم. 

امسالم را به رغم اینکه سربازیم تمام شد و کارم شروع شد، امسالم را به رغم اینکه خیلی خوش شانس بودم ،ولی با این حال، امسالم را با آسمان ابری شروع کردم، امسالم را با دلی شکسته شروع کردم و این یعنی انسانها شانسی برای دوست داشتن خود ندارند بلکه محکومند تا اخرین نفس برای تحقق آروزهای خود و دیگران تلاش کنند.و بعد می میرند ... 

به همین راحتی، می میرند و هر چه که در این دنیا اندوخته اند، چه علم، چه آگاهی ، چه ثروت و حتی گرسنگی و فلاکت را در همین دنیا جای می گذارند و اسیر خاک می شوند. 

کاری به بودن یا نبودن دنیای دیگر ندارم که زیاد فرقی هم نمی کند چون هیچ کدام از آن داشته ها با بودن یا نبودن زندگی پس از مرگ سودی به حالمان نخواهد داشت. 

دوست دارم آسمانم ابری باشد تا گند بزنم به هرچه که اسمش زندگی است...