یادداشت های بی ربط 17


همیشه یک اتفاق هست

که می شود دلیلش کرد

که می شود کمی بعد تر-

پتکی شود کارا

و اینگونه است

که حکایت ما و زندگی

داستان مرد آهنگر و سندان می شود ...

چند تکه حرف 16


از وقتی قابیل -

هابیل را با یک دروغ و یک مشت خاک پنهان نمود

و حتی آدم-

به دروغ قابیل عادت کرد ...

چه فرقی می کند کمتر و بیشتر

چند دروغ و چند مشت خاک

برای زندگی مان گور بکنند ...

چند تکه حرف 15



بانگی به گوش می رسد

و نور

میهمان تاریکخانه دلم می شود

شاید اینبار ...

چند تکه حرف 14

دوباره شنبه رسید و راه رفته را باید برگردم و دوباره تهران و کیش ...

این سرزمین دور ...


همیشه وقتی اسمش را می شنیدم یاد فیلم جنگ نفتکش ها و بازی مجید مظفری می افتم. اولین تصویری که موقع فرود به چشمم خورد یک اسکله باریک دراز و یک کشتی حین بارگیری بود. بافت شهری فرسوده و قدیمی شبیه باقی شهر های جنوبی دارد و مردمانی که بیش از نیمی از آنها لباس کار طوسی و آبی بر تن دارند. فقط لوله هاست که یکهو در کنار خیابان سر از خاک بر می آورد و دوباره در خاک فرو می رود. مردم اینجا علاوه بر گرما و رطوبت باید دود فلر های همیشه روشن را تنفس کنند. در واقع هر چقدر کمپ فلات قاره درختکاری شده فضای شهری اینجا از فضای سبز مناسب بی بهره است. تصویری که از پایانه نفتی کشور -جزیره خارگ - دیدم این شکلی بود ...