فراموشی

  

دیگر بس است

آری،

انتهای دل من ،

برکه ی آبی پیداست

که در آن ماهی ها،

پی یک حس قریب

عشق بازی های پیدا می کنند

آری آری،

حس این خاطره ی تلخ تو را

در همه وسعت این سفره ی دل،

به فراموشی یک حادثه مهمان کردم

ماجرای من و گوگل جان

سلام 

شما را به جان عزیزتان نگاه کنید 

کنار یکی از همکاران خانم نشسته بودم و بحثی به میان آمد که فلان کتاب تخصصی پیدا می شود یا نه ، بنده عرض نمودم که اینکار با اینترنت شدنی است و  برایتان دانلود می کنم و ایشان خوشحال در جوار ما نسشت و نظاره گر دستان سحرآمیز من در زمینه تارنما گردی شده بود. بنده طبق معمول صفحه خانگیم google  جان را باز کردم و در قسمت جستجو شروع به تایپ دانلود .... که صحنه زیر را مشاهده کردم، از حال و روز اون موقع ما در کنار آن خانم بگذریم شما را به هر چه دوستش دارید قسمتان می دهم آیا حق مان نیست سانسورمان می کنند که خدای ناکرده به جهنم نرویم ؟! 

 

قرارداد کاری

امروز قرار داد کاری جدیدمو بررسی می کنم و اگه خوب بود امضاش می کنم ، انگار دارم عروسی می کنم چون همش استرس دارم که چه چیزائی می تونه فرق کرده باشه و یا لا اقل پایه حقوق رو چه مبلغی بسته می شه، نمی دونم ولی هر قراردادی دنگ و فنگ های خودشو داره و تعهد به اون قرارداد می تونه سخت باشه ...

بخشیدن یا نبخشیدن

انسانها یکدیگر رو می بخشند چون خودشان هم دچار عذاب وجدانند

طعم گس تنهائی

در کوچه های مبهم این شهر

من عابر تحمیلی شبهای تو ام 

 و زمان هائی که،

شاید تو، 

برای دیدن یک شب تاب  

همه ی شب را به پرده تاریک اساطیر می نگری  

آنجا.... 

هیچ روزن نوری نیست ... 

هیچ چیزی نیست ... 

تنها سایه ی گمشده ی مردیست 

که طعم گس تنهائی را 

به حسرت خندیدن تو، 

در زبان همه ی شعر ها احساس می کند