حال و هوای این روزهایم

سلام 

خواستم عکس سگ مان خرسی را به شما نشان بدهم منتظر بهانه بودم که امروز بهانه ام پبدا شد . امروز اخلاقمان خرسی است ... 

 

چند کلمه و در نهایت یک جمله حرف

جائی خواندم که انسانها هیچ وقت از زندگی در دنیا و زنده ماندن سیر نمی شوند اما انگار خلاف این حرف هم وجود دارد؛ 

دنیا دارد مملو از انسانهائی می شود که تنها منتظر بهانه ای برای خداحافظی اند. بهانه های کوچکی مثل آزادی ، هویت و استقلال که این روز ها واژه های غریبی شده اند ...

دلهره ها ناگهان

      شکوفه های درخت گلابی خانه ما 

 

بگذار در سکوت آینه ها

همچنان تصویر حرف های تو جریان یابد

  بگذار در این آروزهای نا تمام هر روزه ام

تنها چشمان تو، شاهد غروب غصه های دمادمم باشد

بگذار در این سطر های پر از نقطه چین شعرم

قافیه ها در حسرت دیدن اسمت بسوزند و بوی تو را، 

 آرام آرام،

در هیبت یک غزل عاشقانه معنا کنند

پندار

تو در کدام سرای مه آلود آرمیده ای

که دستان تو

چون لحظه های دلهره دیدار

به سوی چشم های خیالی دراز شده اند

  

دیگر بس است

آری،

انتهای دل من ،

برکه ی آبی پیداست

که در آن ماهی ها،

پی یک حس قریب

عشق بازی های پیدا می کنند

آری آری،

حس این خاطره ی تلخ تو را

در همه وسعت این سفره ی دل،

به فراموشی یک حادثه مهمان کردم