پشت درهای بسته ی زندگی نشسته ایم ... زل می زنیم به دستگیره و به امید چرخیدنش ساعتها و روزها می نشینیم ... خب لا اقل دوبار این زنگ در را بزنیم شاید اصلا کسی خانه نباشد ... صاحبخانه که کف دستش را بو نمی کشد تا بفهمد ما پشت دریم ... قرار نیست خیابانها فقط به سمت ما یکطرفه باشد ... و زنگ ها فقط برای ما بصدا در آیند ... دیگران هم آدمند ...
Enghadr fogholade bod ke nadaram ba coment chiye azash ezafe o kam konam
همین جور یکهو یکهوائی زد به سرمان قربان
زنگ؟؟؟
آقا ما لگد هم زدیم افاقه نکرد
کسی باز نکرد
نه اینکه کسی خانه نباشد ها
نه
خودم شنیدم صدایی از داخل پچ پچ کنان میگفت هیچی نگو بذار خسته بشه بره
از همان روز نشسته ایم بست در همان خانه
شاید دلش سوخت بعد از یکی از آن زنگ ها و درها و لگدها...
بانو اگر آدرس را درست رفته ای و صاجبخانه اگر هست ، نا امید نشو ... شاید رفته باشند دست به آبی، شاید خواب باشند و ... بالاخره که باید بیایند بیرون ... شما به محاصره ادامه بده ، شما تسلیم نشوی آنها کنار می ایند با شما:-)
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
چشم چشم :-)
بسیار هم زیبا و تامل برانگیز...
شما زیبا می بینید بانو