...
«گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»
دایم برای تو که جز اینم عزیز نیست
آرامشی به خشم تو دیروز دیدهام
امروز با کسی غزلم در ستیز نیست
مانند برگ ریختی و ریختیام، ولی
پائیز هم همیشه چنین برگریز نیست
بیبانگ صور خواب من آشفته گشته است
گوشم دگر به زمزمه رستخیز نیست
محمدعلیبهمنی
زمستان را برای روز های بعد بارانش دوست دارم. روز هائی که هوا آنقدر شفاف می شود که تووقتی فارغ از هیاهوی روزانه هستی- همه جیز برای چند لحظه بوی بهشت می گیرد...
شبیه فیل مولانا شده ای - خدایا کمی هم آدم باش . ما آدمها این طور که می گویند خیلی فهمیده ایم ... می دانی خیلی یعنی چقدر؟! اما تو هنوز ناشناخته ای ... راستش حرصم را در می آوری وقتی می گوئی همه راهها به تو ختم می شود و انتهای هیچ راهی تو نیستی ... همش فکر می کنم شبیه این پیرمرد های ریش سفید و ریش بلندی و ما رو نگاه می کنی عین دوربین مخفی ها ... و کلا سرخوشی با نظاره کردن چهار تا آدم ... واست خنده داره وقتی که گور خر ها با هم متحد شدند و با هم راحت زندگی می کنند و ما هنوز با هم کنار نیومدیم ... خدا - خدائیش خیلی ارسن لوپنی !!!