چند تکه حرف 61



در زندگی آدمها مسیر هائیست که باید با چشم های بسته واردش شوی تا زندگی سورپرایزت کند ...

چند تکه حرف 60

همچنان که برف می بارد بر شانه های کوه

و جاده ها را انسداد زیبائی فرا می گیرد...

فاصله ،

مثل راهبندان خود را نشان می دهد

و تو عاجز می شوی از سرما

سوزی که حتی با ها ها کردن نفسهای گرم گاه و بیگاه

دستهای زندگی را رها نمی کند ...

چند تکه حرف 59




دنیای ما دنیای قصه ها نیست که منظر شاهزاده های سوار بر اسب سپید باشیم- همانقدر که قدم برمی داریم زندگی ما را به جلو می برد... دنیای قصه ها با بزرگ شدن آدمها تمام می شود ...

چند تکه حرف 58



کوچه مثل همیشه بود

و چراغها-

یواشکی نور را از لابلای شاخه ها رد می کردند

عابران به تاریکی -

کم کم عادت می کنند

...

و روزی می رسد که کوچه همان کوچه می شود و چشمها ؟!

نمی دانم...


چند تکه حرف 57


بعضی اوقات آنچنان به بودن آدمها عادت می کنیم که نبودنشان قابل تصور نیست اما زندگی با همین رفت و آمد هایش خود را به ما تحمیل می کند و ما هم همچنان محکوم با شاد زیستنیم ...