یادداشت های ...

همیشه هوای بارانی را دوست داشتم - شاید سرد باشد این هوا و خیس می شوی ولباست به تنت بچسبد و همه این چیز ها را داشته باشد . هوای بارانی و آب گرفتگی خیابانها مرا به ۱۹-۲۰ سال قبل می برد آن موقع ها که هنوز خیابان های روستای کوچکم از اصول شهرنشینی فقط تیر برق داشت که انهم ۴ روز در هفته روشن بود . آن موقع ها که هنوز اثری از فضای سبز نبود تمام کوچه ها و خیابان های روستا پر بود از بوی سبزی و بهار نارنج و من هنوز نشئه آن روز های لاقیدی و بی خبریم ...

دور نشویم - برگردیم به روز های بارانی خودم -  همه سهم من از یک روز بارانی در شمالی ترین خطه این مرز و بوم یک چکمه پلاستیکی و بچگانه بود که تا زانو هایم می رسید و یک کاپشن خیس شده و یادم نمی آید که هیچ گاه از چترم استفاده کرده باشم آن روز ها. وقتی باران شروع می شد و من دانه های باران را یکی یکی دنبال می کردم و ردشان را روی زمین پیدا می کردم و می دیدم که خاک چگونه زیر هر قطره باران تسلیم می شود - آنگاه به آسمان نگاه می کردم و همیشه هم قطره ای بود که درست وسط چشم هایم بیافتد و من کودکانه می خندیدم ...

آن موقع ها مثل حالا نبود که همه چی خوب باشد و روبراه !!! باران که می آمد تمام خیابان های پر از چاله آن روز ها پر از آب می شد و حتی بعضی جاها که گود تر بود حیابان می شد استخر و من بودم و چکمه و آبی که تا نصف زانویم بالا آمده بود و آب نوردی های دلخواه من همیشه چانه ام را درون یقه تا بالا آمده کاپشنم فرو می بردم و دسته زیپ کاپشنم را با دندان هایم می گرفتم و مسیر پاهایم را در آب دنبال می کردم ...

روز های بارانی مرا می برد به نگاه های معنی دار مادرم که هم دلش برای من می سوخت و هم می خواست مرا تنبیه کند به خاطر این همه الواطی های تکراریم در باران ...

و حالا در جنوبی ترین نقطه این مرز و بوم از آن همه روزهای بارانی فقط حسرت آن روز ها را به دل دارم -این روز ها اختیار خودت را هم نداری وقتی باران می آید باید فرار کنی تا لباست برای جلسه بعدی خیس نشود تا لباست برای قرار دوستانه ات خیس نشود اصلا این ها بهانه است - تا لباست برای خودت خیس نشود یا اینکه خودت خیس نشوی ...

نمی دانم

نظرات 6 + ارسال نظر
بئاتریس سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 10:10 http://www.myfancy.blogsky.com

باران بهانه بود که تا انتهای کوچه زیر چتر من باشی..
کاش نه باران بند می آمد
نه کوچه انتهایی داشت!

اوهوم
کاش باران بند نمی امد

آرمین سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 10:33 http://nagoftehaa.mihanblog.com

چندوقت پیش به این فکر میکردم که وقتی نمیخوای خیس بشی یه قطره بارون حکم پوتک تو اعصاب آدمو داره ولی وقتی دوست داری خیس بشی. اون موقع که به هدف خیس شدن میری زیر بارون و به مردمی نگاه میکنی که از ترس چند قطره بارون به این و اونور میدوند برعکس حالت اول چقدر بارون لذت بخش میشه . وقتی میبینی مردم چقدر بنده و مطیع اموالشونن و تو چقدر بنده عشقی, احساس آزادی میکنی .
خدا هیچوقت واسه بارون برامون قبض صادر نکرد...

فری سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:03 http://fffery.blogsky.com/

باز که قاطی کردی، گفتیم عاشق شدی حالت خوب میشه! دریغ

مگه من الان خوب نیستم - حرفائی می زنی

... سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:30

شاید بیشتر از اینی که گفتی ، یعنی بیشتر از 19 / 20 سال می گذره که من برای نجات از خیس شدن همیشگی پاهایم و یخ زدن انگشتانم صاحب یک جفت چکمه لاستیکی کفش ملی شدم . و باور نمی کردم می شه در برف و باران دوید با پاهای خشک .... و چه لذتی داشت . همینطور توی برفها و چاله های آب می دویدم . چتر هم هیچوقت نداشتم ....
ولی من خیلی وقته قید و بند ها رو گذاشتم کنار ( 8/9سال می شه )و دوباره در باران و برف مثل کودکی هام خیس می شم . تفاوتش فقط در چروکهایی است که در آینه به من لبخند می زنن !!

نیره سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 21:34 http://www.bahareman.blogsky.com/

وقتی آسمانت ابری است... باران مهمان همیشگی ات خواهد بود، نخواهدبود؟!
باران، یار دیرینه ... باران، ترانه ی عاشقانه.... باران، صدای خداوقتی عاشق می شود... باران، دوست آن مرد که در زیر باران آمد و کتاب ما را در ابهام قصه اش فرو برد... باران، که اگر نبود کدامین شعر سروده می شد.... باران...

زیبا بود

... چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 12:35

سلام

روزت خوش . اومدم سال نو رو تبریک بگم . هرچند هنوز چند روز مونده ... برات سال خوبی رو آرزومندم ، پیروز باشی .

مرسی خانم
منم سال نوی باستانی رو بهت تبریک می گم و واست ارزوی بهترین چیزا رو در سال جدید دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد