روز پسین با یکی از دوستان گرامی گله همی نمودم که شیخا - این روزان من زندگی سخت می گذرد و تنهائی بر من فائق آمده و عنقریب است پدرمان را در بیآورد- چه کنم تا از این زوال برون آیم؟!
شیخ فرمود: ای دوست من - همسری برگزین و تاهل اختیار کن تا از حال برون آئی
پرسیدم: شیخا از آداب همسر داری بگو تا از تجارب شما کسب تلمذ نمایم
شیخ فرمود: راه همین است و چاه همین - یا ازدواج کن یا از درد تنهائی دق فرما
گفتم: شیخا اگر راه همین است چاه هم نیز - دق را بر می گزینم
م.مجرد
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ...
بعضی از دوستان می گویند این چه کاریست داری که تعطیلی و جشن و عزا و گرما و سرما و آلودگی هوا نمی شناسد و همش سر کاری - منم می گویم هر چه باشد بهتر از بیکاریست ...
وقتی نگاهت به امتداد ریسمان بادبادکی گیر می کند
آنجاست که دلت می خواهد؛
کودکی هایت را دوباره تکرار کنی
ولی اینبار به خودت قول می دهی-
دیگر اشتباهی درکار نخواهد بود