انتهای هر داستان ایرانی فارغ از تلخی و پیچیدگی آن داستان، غالبا شیرین تمام می شود و داستان زندگی من و تو از این قائده مستثنی نیست آخر خدای ناکرده من و تو هم ایرانی هستیم اگر به بعضی ها بر نخورد
با اینکه بعضی روز ها سرم شلوغ می شود و کار زیاد است اما وقتی میایم دریا می شود هم فال و هم تماشا. از کارم خوشم می آید و راضیم - البته از این که خوش شانس بوده ام شکی نیست اما بابت همه چی راضیم و خوشحالم که زندگیم دارد ساختارش را پیدا می کند
فقط خواستم عین این خود شیفته ها شما را در جریان بزارم :-)
وقتی تو آنقدر دوری
که در خیال من هم نمی گنجی
شاید چشمان خسته ام
فراموشت کنند
و تو را به حادثه های تکراری زندگیت بسپارند
وقتی به گذشته ات نگاه می کنی با کمی تقریب شبیه اکنونت هست و تنها فرقشان در شرایط زندگیست و گرنه احساس رضایت و خوشبختی به همان نسبت گذشته در تو وجود دارد- خسته شده ام از توضیح دادن و اثبات کردن بعضی چیز ها - کاش زندگی یکبار هم که شده از من توضیحی نمی خواست
باز هم چند روزی دکل هستم و باز هم سحر خیزی ها و باز هم طلوع خورشید را دیدن ، نمی دانم چند بار دیگر فرصت دیدنش نصیبم می شود ، نمی خواهم حسرت بعضی چیز ها به دلم بماند