یاداشت ها ی ...

نظرات 5 + ارسال نظر
بهار دوشنبه 29 آذر 1389 ساعت 19:46

what?!!!

وات بی وات :) همه چی آرومه

مریم سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 09:18

یلدا مبارک

مرسی مریم عزیز
همینطور برای شما

روهان سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 09:38

ها؟

محسن سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 16:40 http://ketabamoon.blogsky.com

دعاهای ما مستجاب شد؟

بله محسن عزیز
ازتون ممنونم
یلدا مبارک باشه بر شما

امیر جمعه 17 دی 1389 ساعت 21:07

یادم زمان جنگ با لنج از بندر امام حرکت کردیم سمت بندر چوعبده در آبادان آخه آبادان در محاصره دشمن بود یک مسیری را که با شنوک 15 دقیقه طی می کردیم 18 ساعت طی شد تازه ما شانس آوردیم که مد بود و لج به گل ننشست و گرنه باید آنقدر می ایستادیم تا آب بالا بیاید و حرکت کنیم این هم یک جور زندگی بود تازه بوی مشمئز کننده ماهده ماهی عرق تن مان که حسابی حال همه را جا می آورد و تازه امواج خورشان خور موسی هم خودش عالم داشت از همه خاطره انگیز ترا توالت لنج بود که در قسمت عقب آن جا داشت هم امواج خروش را می دیدی و هم با ترس ولرز از سقوط در آب کارت را می کردی بعد هم با آفتابه که با طناب آویزون بود آب دریا را برای طهارت بالا میکشیدی

الان هم توالت ها دست کمی از آن موقع ندارند :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد