کسی مرا به یاد نمی آورد
که چطور قامت گناه در من شکست
که چگونه مرا به هر چه بد بود وصله می زندند
که چگونه تمام انکار مرا اجبار کردند
انگار همین دیروز بود
که مرا به اتهام مبهم یک اشتباه
به دیوار حاشا مصلوب کردند
و حالا،
در تکاپوی رهاندنم از این بازی،
سقوط پروانه ها را نگاه می کنم
سلام همسایه
از اول تا اینجا خوندمت.
مرسی که بهم سر زدی.
ممنون که وقت گذاشتی و خوندی مطالبمو
سلام بابک جان
باید به خاطر طبع شعری که داری بهت تبریک بگم.
همیشه از خوندنشون مسرور می شم.
چند وقتی بود که زندگی عادی داشتم و شعرم نمی گفتم
اما از اون وقتی که درگیر به سری مسائل سدم دوباره طبعام برگشته
دلم می خواد شعرم نگم اما زندگی ارومی داشته باشم
ها؟
من حسودم خیلی کامنتات رو اعصابم راه می رن
ها؟
چی شده؟
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
روز بزگداشت شیخ اجل سعدی گرامی باد
یادش گرامی