و اینک باران

دیشب ساعت 23:40 شامگاه روی تخت دراز کشیده بودم که در اتاقم به ناگاه بوی خاک به مشام رسید . در ابتدا چندان توجهی نکردم اما کمی که گذشت و صدای تک تک شیشه را شنیدم با عجله برخواستم و از خانه بیرون زدم و یکراست رفتم و وسط خیابان ایستادم . آری، دیشب باران آمد و آن موقع شب در آن خیابان ، من تنها مردی بودم که در باران آمد آنهم بدون چتر...

مدتش کوتاه بود اما به اندازه ای که می خواستم خیس شدم و تمام عطشم را فرو نشاند ،خودمانیم ! اعتیاد به باران هم از آن نوع های نادر است. 

 آسمان از تو ممنونم به خاطر سورپرایزت

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 09:05

مبارکه ! حسود !

خدا صدای قلب مرا می شنود

باران دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 09:23 http://baraniam1365.blogsky.com

سلام دوست مهربونم

ممنون که میای

و خوش به حالت که آسمون سورپرایزت کرد

دو قطعه برای دانلود گذاشتم ت آپ امروزم

دانلودشون کن و گوش بده

بعد احساست رو بهم بگو

سپاسگزارم

خواهش می کنم
حتما میام

بهار دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 15:40 http://rozan.blogsky.com

هوای بارانی کمتر از هوای بهشت نیست

ناهید سه‌شنبه 31 فروردین 1389 ساعت 11:34

سلام

دیروز کلاس داشتم با ۵ـ۶ کوچولوی پیش دبستانی.
به امر مدیر مدرسه کلاس و در فضای باز حیاط مدرسه
زیر طاقی تشکیل دادیم...هوا لطیف بود خودمم ازش لذت می بردم..کم کم نشانه های باز باران باترانه!! آشکار شد.اولش نم نم بود ولی سر و صدای آسمون هم بلند شد.تو دلم گفتم بابا بی خیال.اما انگار آسمون شوخی نداشت ودیگه زد به سیم آخر . بچه ها دیگه تمرکز نداشتن و می گفتن خانووووم بارووون.
مثه دم موش بارون میومد.جات خالی بود!!!
بلاخره بعد تمام شدن تایم قانونی کلاس و تعطیل کردم.
وقتی بر میگشتم توراه ابرا پراکنده شدن و آفتاب خودنمایی کرد!!و چه زیبا بود اون آفتاب بعد بارون تند بهاری.....

انگار منم تو اون کلاس نشسته بودم ناهید
خیلی قشنگ توصیفش کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد