بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند، تا آیندگان ندانند بیعرضگان این برهه از تاریخ ما بوده ایم ...
خسرو گلسرخی
شکوفه های زیادی روی درختان نارنج می نشیند و هر بهار میلیونها شکوفه ناکام را سوار بر نسیم بر پهنه باغ و بوستان می بینیم.شاید درخت نارنج از باد بهار گله مند باشد ولی باد می داند که بارور شدن همه شکوفه ها به مرگ درخت می انجامد ...
...
مسافر از اتوبوس
پیاده شد:
« چه آسمان تمیزی ! »
و امتداد خیابان غربت او را برد.
غروب بود.
صدای هوش گیاهان به گوش میآمد.
مسافر آمده بود.
و روی صندلی راحتی ، کنار چمن
نشسته بود:
«دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
تمام راه به یک چیز فکر میکردم
و رنگ دامنهها هوش از سرم میبرد.
خطوط جاده در اندوه دشتها گم بود.
چه درههای عجیبی!
و اسب، یادت هست،
سپید بود
و مثل واژه پاکی، سکوت سبز چمنزار را چرا میکرد.
و بعد، غربت رنگین قریههای سر راه.
و بعد تونلها.
دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این قایق خوشبو، که روی شاخه نارنج میشود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل
شب بوست،
نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف.
نمیرهاند.
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.»
– صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
...
بخشی از شعر مسافر که سهراب در سفرش به شمال - بابل سروده بود .سبک و رنگ و بوی زندگی آدمها هر روز عوض می شود. هر روز عادات جدید و گاها عجیب وارد زندگی ما می شود که نگرش و جهان بینی انسان را از سطح بدوی تا مدرن تحت تاثیر می گذارند. اما همیشه دیدن یک منظره قشنگ و طبیعت بکر روح آدمی را ورای نگرشی که دارد , می نوازد. احساسی مشترک که از اول آدم تا آخرین آدم روی زمین نسل به نسل به ارث می رسد ...
لطفا به احساس های مشترک بیشتر فکر کنید, همه ی ما با همه تفاوت هایمان , گاها خیلی شبیه هم می شویم .