دیروز شنیدم که یکی می گفت: اگر سه تا یزید درست و حسابی تو اسلام داشتیم دیگه کسی گشنه نمی خوابید ... کاری به طنز تلخ گفته اش ندارم ولی نمی دونم که همین آدما که مثلا خیرات می کنن چرا باقی ایام سال یادشون می ره از این کارا کنن ...
دلم از پارچه های گلدار چینی حلال که این روز ها جای باغچه می فروشند - می گیرد ... سهراب هم می دانست که چه به روزمان می آید ...
به سراغ من اگر میائید
نرم و آهسته بیائید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهائی من ...
اسارت یعنی زندگی در جائی که نباید خودت باشی. لازم نیست تو را در غل و زنجیر بکشند. همینکه خودت نباشی کافیست تا روحت را اسیر کنند ...
من خوبم و همه چی مرتبه :-) فقط خواستم جملات قصار خونم را تنظیم کنم
وقتی دنیای پیرامون تغییری نمی کند . شاید وقت آن باشد خودمان را عوض کنیم.بعید به نظر می رسد که همه دنیا بد باشند - ما هم گاهی اوقات بد نگاه می کنیم ...
دنیای اطراف ما دنیای تفاوت هاست. آنقدر متفاوت که آدمها را با هم دشمن می کند. اما وقتی صدای درون همان آدمها را می شنوی ... انگار تکه ای می شوند از وجود خودت یک خود بزرگتر ...
نمی دانم چطور آدمهائی که هم را نمی شناسند اینقدر نسبت به هم کینه به دل می گیرند ...