شاید برای شما هم اتفاق بیافتد روز هائی که حوصله هیچ کس را ندارید - حتی دوست دوران ابتدائی تان هم زنگ می زند و می خواهد حالتان را بپرسد. کمی فارغ از خستگی ها و بی حوصلگی تان مهربان برخورد کنید با دیگر آدمها- آنها نمی دانند که شما از دنده چپ بیدار شده اید...
دستان کوچک ما پر از ستاره بود
آن زمان ها که ماه هنوز ماه بود-
و آسمان بوی آهن و امید نمی داد ...
ما هر روز میان گنجه تاریک خانه
شب را به بند می کشیدیم و می خندیدیم
یا آن روز ها همه چیز آسان بود و آرام
فقط یک ویراژ کافی بود تا بچه های غریبه را
میان اسباب بازی های شکسته ات مهمان کنی ...
دلم برای سال های کودکیم -
سالهای سند باد و پسر شجاع
تنگ می شود و تنگ می شود و ...
احتیاط می کنم این روز ها را-
وقتی پای حرفها می نشینم-
وقتی پای اخبار به میان می آید-
وقتی روزنامه ها را سرسری می خوانم-
حتی وقتی شنیدم بانکها هم دزدی می کنند ... احتیاط می کنم زندگی را
این روز ها همه می خواهند کلاه از دست رفته ی شان را
در سر دیگری بجویند
و من نمی دانم
که باید مراقب سرمان باشیم یا دلمان ؟!
پ.ن: هیچ ربطی به هیچ کجا ندارد - من که مسئول جهت گیری فکر شما نیستم ...
به آدمی که نون بقیه رو می بره تا به نون و نوائی برسه نمی گن آدم زرنگ - بهش می گن ... استغفرالله . شنیدین که می گن همیشه آدم فروشا آخر فیلم می میرن؟ اگه آدم نون بری دور و برتون زنده بود بدونید که هنوز اخر فیلمش نرسیده ...