یادداشت های ...


خیابان گفت:

مرا فهمیدی آیا؟!

عابر گفت:

وقتی-

سردی تنت را به عریانی پاهایم تحمیل کردی-

و من به رفتن وادار شدم...

و من تو را پیمودم ...

و من تو را فهمیدم ...

آنگاه بود-

که تو مرا نقطه ای در افق می دیدی ...

یادداشت های ...

این روز ها سرم خیلی شلوغ است بر عکس دلم

سرما خورده ام و حوصله ندارم و کار چون آواری بر سرم می ریزد این خستگی و کوفتگی لا مصب را

یاداشت های ...


وقتی دلت می خواهد روی ابرها دراز بکشی - آسمان ابری این روز ها بهترین مامن برای ماست

یادداشت های ...


بعضی روز ها احساس می کنم خورشید برای این بیدارم می کند که حسرت دیدن چنین مناظری به دلم نماند ...