یادداشت های بی ربط 17


همیشه یک اتفاق هست

که می شود دلیلش کرد

که می شود کمی بعد تر-

پتکی شود کارا

و اینگونه است

که حکایت ما و زندگی

داستان مرد آهنگر و سندان می شود ...

چند تکه حرف 16


از وقتی قابیل -

هابیل را با یک دروغ و یک مشت خاک پنهان نمود

و حتی آدم-

به دروغ قابیل عادت کرد ...

چه فرقی می کند کمتر و بیشتر

چند دروغ و چند مشت خاک

برای زندگی مان گور بکنند ...

چند تکه حرف 12


شاید خدا -

یک نقاش مبتدی باشد

که رنگها و سایه ها را می سازد

سنگها را می میراند و به دشت ها جان می بخشد

و انسانها را مفعول-

بین زمین و آسمان سرگردان کشیده است ...

چند تکه حرف 11

فقط سکوت بود و آرامش

و حادثه - که از مفهوم خود گریزان بود

×××

اینجا خطوط درهم تقدیر

رهبران مطلق مکاتب تعریف می شوند

×××

آزادی طعم گس یک گناه شد

آنجا که خوکچه های مصنوعی تمام زندگی را چون قلکی -

سکه سکه بلعیدند و ما شکنجه را نفهمیدیم ...

چند تکه حرف 8

حیاط خانه ما تاریک است

و حتی مهتاب

با نور نقره فام شبانگاهی اش

آسمان این حوالی را

یارای نور افشانی ندارد

×××

حکایت این شب های سر به سر

در قامت دقایق و دلهره پنهانست

و عابرانی که کورمال کورمال به دیوار ها قانعند ...