زندگی حکایت سوار شدن به قطار های ایستگاه مترو شده است. اگر دیر بجنبی که قطار را از دست می دهی و اگر هم بخواهی با روند زندگی حرکت کنی باید با فشار و گرفتن میله قطار خودت را درونش جا کنی. سرعتش هم آنقدر بالاست که اگر انسان درستی باشی فقط باید حواست به نیافتادن و باقی اذیت نشدن همسفرهایت باشد .
ایستگاه آخر هم که می رسی بجای لذت رسیدن باید با نفس نفس 100 تا پله را بالا بروی. کلا برزخیست برای خودش ...
زندگیست دیگر
اصلن بیایید در گوشتون بگم مهندس :تف توی این زندگی!
همین :)
واقعا تفو بر این زندگی
شما خوبید انشااله، بانوی شعر و شاعری در چه حالند؟!
کم نویس شدی و کم پیدا مهندس
خوبی ؟ زندگی بر وفق مراد هست ؟
یکی دو ماهی است که درگیر ماموریت شده ام و یک هفته در میان می روم جنوب و میآیم. فرصت نوشتن کم شده است.
اوضاع زندگی هم خوبه خدا رو شکر، ملالی نیست جز دوری های ناگاه از یار و دیار :-)
کجایید شما یعنی ؟
نا جور درگیر کار و دریا شده ایم بانو
مهندس نمیخای یه خبری از خودت بدی ؟ :)
اینجا رو بدجوری گرد و غبار گرفته ها
حق با شماست نیاز به گردگیری دارد این بلاگ غبار گرفته
شما چطوری؟ خوبی؟