-
اتفاقات غیر مترقبه و جالب
چهارشنبه 6 مرداد 1389 10:44
گاهی اوقات وفتی داری مسیر عادی زندگی تو طی می کنی به صحنه هائی برخورد می کنی که شاید فقط یکبار تو زندگی هر آدمی رخ بده مثلا جست و خیز دلفین ها رو شاید همه تو تی وی دیده باشیم اما نمی دونم به شما چه احساسی دست می ده اگه ببینین که چند تا دلفین جلوی قایق شما در حال جست و خیز و بازی کردن هستن، اون لحظه نمی دونین که باید...
-
بازارچه چهار سوق بابل پس از مرمت مجدد
شنبه 19 تیر 1389 08:54
سالهای آخر دبیرستان و زمانی که مثلا ما خودمونو بزرگ احساس می کردیم ، با بچه ها قرار می زاشتیم که بریم قهوه خونه ... که همه دوستان بابلی متخلف می دونن اسمش چیه، بافت قدیمی اینجا خیلی واسم خاطره انگیزه ...
-
دیدی فریب را؟
یکشنبه 13 تیر 1389 18:30
دیدی که دست خدا هم ترا فریب داد! حتی تمام حرمت آدم به گل نشست... حرفش چه بود؟ انگار سایه شومی بر او فتاد، تا آخرین جرعه جام تهی ، که قرار بود نوش شود، زهر شد، و اینگونه آدمی، در انزوای تاریخیش نشست ... در انزوای خود سکوت را عقوبت راز خدا نمود...
-
وقتی خورشید می خوابد
شنبه 12 تیر 1389 06:59
همیشه عاشق دیدن این منظره بودم، فرقی هم نمی کرد که شمال باشم و تو روستام یا اینکه جنوب باشم و تو دریا، غروب همیشه واسم جذاب بود و یه امید دوباره واسه یه شروع دوباره...
-
منظره
سهشنبه 1 تیر 1389 16:52
توی دنیای متلاطمی که ما در اون زندگی می کنیم هیچ چیز به اندازه دیدن یک منظره تکراری اما سحر انگیز غروب منو اروم نمی کنه
-
برگشتن موقتی از ماموریت
دوشنبه 31 خرداد 1389 13:08
سلام به همه دوستان امروز از ماموریت برگشتم اما یک هفته بعد مجددا عازم دریا هستم، یک قطعه خیلی ناقابل خراب شده و کل چاه تعطیله فعلا تا بره دبی تعمیر شه و برگرده و کلی آدم علی الخصوص ما هم علاف این قطعه لا مصب کوچولوئیم :-) الان می خوام برم خونه و فقط بگیرم بخوابم
-
حسرت
دوشنبه 24 خرداد 1389 12:14
سالهاست، عطر نبوئیده تنت را، حسرت نامیده ام...
-
زندگی ایرانی
یکشنبه 23 خرداد 1389 11:00
هر وقت قراره از اینجا برم به یه محیط جدید که با یه اداره یا نهاد د و ل ت ی کار کنم باید تمام برنامه هامو تعطیل کنم و دست به دعا وایسم تا ببینم کی نوبت کار من می رسه واقعا تهوع آوره کار تو همچین محیطی، الان یه هفته می شه که منتظره رفتن سر دکلم اما هر روز یه حرفی می شنوم و چیزی که بیشتر عصبی ام می کنه اینه که من واسه یه...
-
تمنا
جمعه 21 خرداد 1389 09:38
آنقدر تاریکم که خورشید مرا هر روز به یک لیوان روشنی داغ،مهمان می کند...
-
آخرین حرف
جمعه 21 خرداد 1389 09:33
دیدار به قیامت باد، این قول مرا پژمرد این عهد تو را بارید این حرف جهان را کشت ... مهتاب ، به سیاهی باخت خورشید به ابری مرد خوناب غم دل را، تقدیر چه آسان خورد ...
-
فعلا هستم
پنجشنبه 20 خرداد 1389 08:51
خدا رو شکر فعلا تا یکشنبه هستم، تا حالا فکر می کردم چقدر بد میشه وقتی دریا طوفانیه اما این بار خیلی حال داد...
-
چند روزی نیستم
سهشنبه 18 خرداد 1389 14:55
اجتمالا فردا بعد ازظهر باید برم دکل، معلوم نیست چند روز باید بمونم ولی احتمالا یه هفته باید اونجا باشم،نمی دونم وصعیت تبفن و اینترنت اونجا چطوره ،امیدوارم همه چی خوب پیش بره ... فعلا خدانگهدار
-
شب اندود
یکشنبه 16 خرداد 1389 19:11
تو تصویر کدامین رویای شبانه ی منی که اینچنین شگرف، در کوچه پس کوچه های افکار من شب را به سخره مهتاب می دری؟!
-
چند روز شلوغ
یکشنبه 16 خرداد 1389 18:57
از امروز به مدت ۵ روز از ۸ صبح تا ۲ بعد از ظهر دوره ایمنی دریائی و کمک های اولیه رو باید بگذرونم و اولین کلاس خیلی خسته کننده و مدرس برزیلی مون ماشاله انگار تخم کفتر خورده و همش حرف می زد، آخر سر یکی از بچه ها بهش گفت نامرد یه خورده استراحت بده لا اقل ، وگرنه خودمونم نیاز به کمک اولیه پیدا می کنیم، بعد از کلاسم که یه...
-
موضوع چیز دیگریست
شنبه 15 خرداد 1389 10:59
این روزها در جواب خیلی از ادمهائی که می خواهند وجدانم را گاز بگیرند و آن را مزه مزه کنند می گویم؛ اصلا تا به حال خری نداشته ام که روی داشتن یا نداشتن دمش بحث کنم ... شما راحت باش ،وجدانم نوش جانت ...
-
سوال
شنبه 15 خرداد 1389 10:56
من نمی دونم چرا آدما با علم اینکه می دونن یه روزی می میرن بازم خودشونو درگیر مسائل هرز و جانفرسای زندگی می کنن؟!
-
دلتنگی های روزانه
جمعه 14 خرداد 1389 09:47
دلم برای روزای خوب گذشته تنگ شده، روزائی که بی بهانه آدما رو دوست داشتم. می دونم ادم مزخرفی ام اما نمی خوام دوباره روی احساسم قمار کنم . نمی خوام دوباره حسرت زندگیمو بخورم ... تو با دلتنگی ها من تو با این جاده همدستی تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی اهنگ سراب رد پای تو (داریوش)
-
خاطره
پنجشنبه 13 خرداد 1389 13:23
پارسال این روزها سرباز بودم و باید بگم روزای افتضاحی بود، روزای انتخابات و بعدش و بی خوابی هاش یه طرف ف همه فحشائی که از ملت می شنیدم و چیزی نمی تونستم در جوابشون بگم به یه طرف... متمدن ترین آدم هام ظرفیت رذل و پست بودنو دارن دیگه وای به حال باقی آدمائی که بالفطره پستن...
-
اندر حکایت روز زن و مادر
چهارشنبه 12 خرداد 1389 16:55
با عرض تبریک و تهنیت به مناسبت فرا رسیدن روز زن و مادر خدمت همه مادران و بانوان ارجمند ایرانی، اینجانب دچار یک ابهام کلی در افکار خود گردیده ام که بد ندیده ام به شما دوستان عزیزم در میان بگذارم. اینکه چرا در ایام تولد خانمها و ساگرد ازدواج خانمها و روز زن و مادر و مناسبتهای مربوط و بی ربط صنعت طلا و تجارت چهانی طلا...
-
یک دنیا حرف
سهشنبه 11 خرداد 1389 09:34
پیر مرد همیشه جلو مترو بساط می کرد، و همیشه هم آدمای جور واجور دور و برش زیاد بودند؛ دانشجو و محصل و بازاریام حتی بهش سر می زدند. همیشه هم هر کی هر چیزی می خواست می تونست تو بساطش پیدا کنه. پدر؟ این که اینجاست قیمتش چنده؟ مفته جوون، یه دنیا حرف باهات می زنه ، واسه یه دنیا حرف 8 تومن زیاده؟ اگه الان اجازه چاپ داشت با...
-
فراموشی
سهشنبه 11 خرداد 1389 08:54
خدا به انسان آموخت چیز هائی که نمی تواند تغییر دهد را فراموش کند.این آموزه از زمان آدم و حوا، بعد از رانده شدنشان از بهشت به ارث رسیده است ...
-
دروغ
دوشنبه 10 خرداد 1389 10:49
دروغ پندار تلخ آدمی از حقایق اطرافست، و تلخ تر از آن حکایت مردمی است که با آن خو گرفته اند ...
-
دعای باران
یکشنبه 9 خرداد 1389 14:20
چه بی سامان و متروک است این خاک ، این آبادی نزدیک ... و تعبیر دعای هر شب من، فقط باریدن باران به این لب تشنه خاک است تمام آرزوی دشت این است، که شاید انتهای حسرت یک گل، به عطر شبنمی آغشته باشد ...
-
جو گیر
یکشنبه 9 خرداد 1389 13:39
برق ۲۲۰ ولت آدم و بگیره اما جَو نگیره آدمو ...
-
آقای سرپرست
شنبه 8 خرداد 1389 08:33
عجیبه که یه آدم حتی تو ۶۵ سالگی کارائی رو انجام می ده که به عقل یه بچه هم نمی رسه ...
-
فریب
جمعه 7 خرداد 1389 13:16
گاهی اوقات در زندگی به جائی می رسیم که یک فریب ساده دل بیشتر از صد حقیقت مسلم به دردت می خوره ، چقدر ما آدمها متعفن می شویم ... از انسان بودنم سیر می شوم گاهی
-
پندار
پنجشنبه 6 خرداد 1389 12:29
در فراسوی زمان بی آغاز این قصه بدنبال جضور مبهم یک ناجی بودم، که آسمان در نگاهش موج می زد... او منظور یک پروانه را روی خطوط حاشیه ی ذهنم نقاشی کرد و من، در حسرتی سفید، برای یافتن ردی از او دفتر زندگیم را ورق می زنم
-
ترانه
چهارشنبه 5 خرداد 1389 16:00
همیشه وقتی خواستم یکی رو آروم کنم کلی واسش خرفای قشنگ می زدم و اونم تا حدودی آروم می شد اما مشکل اینجاست وقتی خودت نیاز داری آروم بشی ، حرفای تکراری اطرافت مغزتو تیلیت می کنه، الان یک ساعته که ترانه زیر بارون علبرضا عصار و می شنوم و هی ریپیت می کنم، دوست دارم بارون ببینم... از اینجا می توانید شما هم زیر باران عصار را...
-
اندازه های مسخره
چهارشنبه 5 خرداد 1389 10:18
وقتی که بچه بوده ایم از ما می پرسیدند فلانی را چقدر دوست داری؟! ما هم دو دستمان را باز می کردیم . می گفتیم اینقدر... یا می گفتیم: تا آسمون ... دلم برای صداقت بچگی هایمان تنگ شده است، خیلی راحت و بی بهانه همه چیز های خوب را دوست داشتیم
-
تنوع
دوشنبه 3 خرداد 1389 13:29
گاهی اوقات زندگیت اونقدر متنوع می شه که سرت گیج میره از تنوعش