انسانها سالیان سال است که برخی کار ها را تکرار می کنند ، انگار یک کار غریزی را انجام می دهند. نمی دانم با این حجم دروغ در اطرافم، باید بپذیری که دروغ از ابتدا بوده یا ما آن را برای فرار از حقیقت خلق نموده ایم؟!!!
یکی از بچه های شرکت دوجرخه شو آورد بیس، منم دیدم خیلی باحاله ، سوار دوجرخه اش شدم باهاش چند دوری زدم .
شاید منم یه دونه بخرم و صبحا با دوچرخه بیام سر کار، خیلی کیف می ده دوچرخه سواری.
یادمه یه سریال طنزی تو تی وی نشون می داد که که جوونای علاف و بیکار و نشون می داد که سر چهارراه ایستادن و یه خلال گوشه لبشونه و به هر پسر غریبه که رد می شد می کفتن: هی پسر! بچه این محلی؟ اونم می گفت نه، پسر لاته تریپ غیرتی بهش می گفت:چی؟چس اومدی اینجا دختر بازی و دعوا شروع می شد. حالا با این حساب اگه شمام روزی گذرتون اینورا افتاد ازتون می پرسم؟ ببینم! بچه این محلی؟
خوبه که آدم تو زندگیش خودش راهشو انتخاب کنه چون اگه اینکارو نکنه اونقت خود زندگی به صورت رندوم و بنا به شرایطس که در اون قرار داری، راهی رو بهش نشون می ده که شاید اصلا ندونه به کجا می ره. راه من راهی بود که زندگی بهم تحمیل کرد شاید الان بهش عادت کردم و دوسش دارم اما راهی نبود که من می خواستم. شما چطور؟
برای بعضی چیزا آدم دلش همیشه تنگ می شه وقتی پنجره اتاقت رو به یه باغ وا می شه که هر روز تو هر فصلش یه منظره تازه به تو هدیه می ده نمی تونی ازش بگذری و فراموشش کنی.
این آلوچه ها که همیشه بابا قرقش می کرد که مثلا همه درشت و خوشمزه بشن اما خودتونم بچه بودین و می دونین کدوم یک از قوانین وضع شده توسط پدر قابل اغماضه.
چیدن آلوچه یکی از تفریحات به یاد ماندنی و خوشمزه دوران کودکی ام بود .آنهم از باغ همسایه و نمی دانید چیدن میوه ی همسایه چه کیفی می داد ...
یادش بخیر