وقتی خورشید می خوابد

 

 

 همیشه عاشق دیدن این منظره بودم، فرقی هم نمی کرد که شمال باشم و تو روستام یا اینکه جنوب باشم و تو دریا، غروب همیشه واسم جذاب بود و یه امید دوباره واسه یه شروع دوباره...

برگشتن موقتی از ماموریت


سلام به همه دوستان

امروز از ماموریت برگشتم اما یک هفته بعد مجددا عازم دریا هستم، یک قطعه خیلی ناقابل خراب شده و کل چاه تعطیله فعلا تا بره دبی تعمیر شه و برگرده و کلی آدم علی الخصوص ما هم علاف این قطعه لا مصب کوچولوئیم :-) الان می خوام برم خونه و فقط بگیرم بخوابم




اتفاق


امروز وقتی در آینه نگاه کردم، موجودی را دیدم که انگار سالها با من غریبه است، چشمان قهوه ای رنگش فارغ  هیاهوی این روزان دلهره و تشویش، در حسرت یک آرامش حتی معمولی می سوزند ، این غریبه امروز مرا حسابی ترسانده ...

تغییر


این روز ها هر چیزی که در اطرافمان می بینیم در حال تغییر است ، اصلا حتی آدمها هم عوض می شوند، ثابت ماندن کار دشواریست در این زمانه ای که به زور می خواهند تو را تغییر دهند و شیر فهمت کنند، آخر می شود ماه را در قاب پنجره ها حبس کرد؟ نمی دانم، آسمان در کجای این قصه درون ما گمشده است...

جهان بینی


جهان برایم به دو قسمت تقسیم شده است ، جهان دیداری و جهان شنیداری؛ ما آدما هم گاهی اوقات عین ماشین آب روغن قاطی می کنیم و جای دیدن و شنیدن را اشتباه می کنیم، به همین خاطر کلمه ترکیبی گند زدن اختراع شد ...


* پس نوشت: هرکس جهان بینی خودش را دارد اما گاهی اوقات جهان دور و برت آنقدر تاریک می شود که نیازی به دیدن ندارد ...