وقایع اتفاقیه



هر وقت حواسم نیست اتفاق میافتد و وقتی هم که حواسم هست من جای اتفاق میافتم. چقدر زانوی زندگیم درد می کند این روز ها...

باور کن


مطمئن باش

در نبود تو

حتی زیبائی این خیابان های سوت و کور

پیکر تنهائیم را می خراشد

جمعه های لعنتی


جان خودم فکرش را هم نمی کنید هر جمعه ۷ صبح بیدار شدن و سر کار رفتن و تا شب ماندن چقدر دردناک است - لا اقل برای من که اینطور است - نمی دانم اگر این دوش حمام نبود من چطور باید بیدار می شدم

یک روز آفتابی آرام


دلم برای یک روز آفتابی و آرام تنگ شده است

دیر و دور


همیشه آدم ؛سیلی های محکمش را از کسانی می خورد که بیشتر از بقیه دوستش دارند