قلبم شبیه استکان کوچک و قلمی قهوه خانه های بین راهی است، با اینکه کدورت روی شیشه دلم نشسته است اما می شود باز هم جای گرمش را نوشید و عطرش را به مشام کشید . زندگی همواره ادامه دارد ...
کم کم دارم یاد می گیرم که نگه داشتن خیلی چیز ها سخت تر از بدست آوردنشان است
من این روز ها چقدر خسته ام ...
همیشه به خودم می گویم اینبار شانس بهتری برای زندگی نصیبت می شود و خیلی راحت شانس های قبلی زندگیم را می بازم و دوباره عین ... تو گل زندگی غلت می زنم
نخند!!! یک روز شاید ترا به خاطر کار نکرده ات به دار آویزند - ما محکومیم برای کارهائی که می توانستیم انجام دهیم و نداده ایم ؛ ما به خودمان خیلی بدهکاریم ...
آن روز را خوب یادم هست ؛ چه بارانی بود و شیشه ی ماشین بخار گرفته بود؛ جاده لغزنده بود و مسیر طولانی ؛ اما آمدم ؛ مثل همان داستان همیشگی ؛ آن مرد در باران آمد ؛ یک امانتی که همه اش بهانه ای بود برای بارانی شدن ؛نمی دانم که سردم بود یا نه؛ نمی دانم ... یادش بخیر
هنوز می پرستمت،
هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین،
تنها گناه من تویی
این روز ها داریوش خیلی می چسبد