انتهای هر داستان ایرانی فارغ از تلخی و پیچیدگی آن داستان، غالبا شیرین تمام می شود و داستان زندگی من و تو از این قائده مستثنی نیست آخر خدای ناکرده من و تو هم ایرانی هستیم اگر به بعضی ها بر نخورد
با اینکه بعضی روز ها سرم شلوغ می شود و کار زیاد است اما وقتی میایم دریا می شود هم فال و هم تماشا. از کارم خوشم می آید و راضیم - البته از این که خوش شانس بوده ام شکی نیست اما بابت همه چی راضیم و خوشحالم که زندگیم دارد ساختارش را پیدا می کند
فقط خواستم عین این خود شیفته ها شما را در جریان بزارم :-)
روز پسین با یکی از دوستان گرامی گله همی نمودم که شیخا - این روزان من زندگی سخت می گذرد و تنهائی بر من فائق آمده و عنقریب است پدرمان را در بیآورد- چه کنم تا از این زوال برون آیم؟!
شیخ فرمود: ای دوست من - همسری برگزین و تاهل اختیار کن تا از حال برون آئی
پرسیدم: شیخا از آداب همسر داری بگو تا از تجارب شما کسب تلمذ نمایم
شیخ فرمود: راه همین است و چاه همین - یا ازدواج کن یا از درد تنهائی دق فرما
گفتم: شیخا اگر راه همین است چاه هم نیز - دق را بر می گزینم
م.مجرد
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ...
بعضی از دوستان می گویند این چه کاریست داری که تعطیلی و جشن و عزا و گرما و سرما و آلودگی هوا نمی شناسد و همش سر کاری - منم می گویم هر چه باشد بهتر از بیکاریست ...
آسمان ابری و هوای مرطوب شمال - دارم می آیم برای استشمام هر لحظه ات