بعضی ها واگنهای ترن مترو را زبانم لال و دور از جانتان با ماشین های حمل زباله یا حمل دام اشتباه می گیرند. و انگار قرار نیست تا 2 دقیقه دیگر ترن بعدی از راه برسد. همچین هول می دهند و دیگران را پرس می کنند که فقط تصویر چشم های از حدقه در آمده از پشت شیشه های واگن نظرت را جلب می کند. خوبیش اینست که اگر خودت هم بخواهی بیافتی زمین نمی توانی ، پشت گرمی زوری هم نعمتی است ...و گاها باعث شکستی قولنج و بدر شدن خستگی کار روزانه می شود :-)
یکی نیست به این برادران زحمت کش ساختمانی و غالبا افاغنه، ضمن عرض خسته نباشید،بگوید برادر من ، اوستا ، معمار ، ... جای بیل و ماله و تمچه تو نایلکس نازک ورساچه یا شکم نفر بغل دستی نیست . گفتن از ما بود شنیدن از شما ...
حتی برای بک فضانورد که روی کره ماه گیر افتاده باشد هم امیدی برای نجات هست. زندگیمان را خودمان می سازیم و مهمتر از همه اینکه ما روی زمین زندگی می کنیم و هنوز دوستان و عزیزانمان را داریم ...
روزهای ابتدائی زندگی مشترکمان می گذرد و با همه کمی و کاستی هایش و دسته گل هائی که به آب می دهیم باز هم خوش می گذرد. هفته بعد که بانو کارش را شروع کند زندگی ریتم تند تری به خود خواهد گرفت. جالبش اینجاست که انگار دوباره از نو شده ایم کودکانی خردسال و پدر ها و مادر های دلتنگ همواره زنگ می زنند و از حال و روزمان و خورد و خوراک روزانه مان می پرسند و شاید تعجب کنند از زنده ماندن فرزندانی که .... بگدریم. در کل همه چیز آرام پیش می رود در میان این همه سرعتی که یک زندگی شهری دارد ...
سلام به هم دوستان
بابت شکیبائی تان ممنونم و به استحضار می رسانم که دو هفته ای را مشغول کار های جشن عروسی و انتقالم به تهران بودم.فردا اولین روز کاریم در دفتر تهران هست و امیدوارم که زندگی جدید و کار جدید هر دویشان خوب پیش برود ...
مرسی