آدم از این همه خوشبختی تهوعش می گیره، تا حالا اینقدر آرامش تو زندگی ام وجود نداشت ، شایدم بعد اون یکی دو ماه افتضاحی که پشت سر گذاشتم الان احساس ارامش می کنم. دوست دارم از همه دلبستگی هام رها بشم، یه آدم بی قید که لااقل از اتفاقاتی که به اون ربطی ندارن ناراحت نشه، یه آدم بی قید که بی خیال مشکلات فلسفی دنیا و آخرت باشه، یه آدم بی قید که خدا هم هم واسش یه مفهوم نسبی باشه تا هر وقت دلش خواست بتونه بقه ی خدا رو هم بگیره، یه آدم بی قید که اگه می تونست و ریه اش اذیتش نمی کرد تا خود صبح سیگار پشت سیگار می کشید و به قدر همه دنیا تو دفترش فحش می نوشت. نمی دونم، فعلا که همه چی آرومه، دیگه حتی از نیودن بعضی چیزاو آدما اصلا ناراحتم نمی کنه، یعنی چه اتفاقی می خواد بیافته
مهم نیست خودتو واسه یه هدف والا فدا کنی یا نه؟ مهم نیست بد باشی یا خوب. این روزا هرکی تو فکر خودشه. اینکه خودشو از شر مشغله هاش رها کنه، مهم نست کی داره چی کار می کنه مهم منم فقط،من؟
این قانون نانوشته ی زندگی آدماست...
شما در برابر مشکلات لاینحل زندگی تان چگونه رفتار می کنید؟ آیا در مقابلش می ایستید تا شاید راهی پیدا کنید یا اینکه می گوئید: چه می شود کرد؟ ناف مرا هم اینطور بریده اند و با آن کنار می آئید؟
ها؟ چه می کنید؟!
این روزها به رغم شلوغی و مشغله زیاد کاریم روزهای معمولی و آرومی اند. آنقدر درگیر کارم که شبها فقط می خوابم یعنی اول می خوابم و بعد دراز می کشم. این حالت از زندگی را دوست دارم یعنی آنقدر ذهنم درگیر باشد که دیگر به مشکلات و فشار های روحی ام فکر نکنم. نمی دونم تا کی باید اینطور ادامه داد اما دوست دارم خسته نشوم از این حالت...
به علت ابراز نگرانی خودم برای خودم، پس از وصول اطمینان از صحت خبر صادره از سران حواس پنجگانه ، اظهار می کنم:
همه چی آرومه و عقلم سر جاشه ...