یادداشت های ...

وقتی انسانها اینقدر از دست زندگی سیرند و می خواهند از آن فرار کنند -  با خودم می گویم چرا  زندان نمی گذارند اسم زندگی لا مصب را

یادداشت های ...

سهراب گفت:

چشم ها را باید شست

سهراب جان -

تو چشمه  نشانم بده

خودم می دانم که باید بشورمشان ...

یادداشت های ...

یکسالی می شود که ۱۰ کتاب دلخواهم را آورده ام اینجا که بخوانمشان اما تا حالا فقط جسرت خواندنشان به دلم مانده - دیگر حوصله کتاب خواندن ندارم و تنها کتاب های جیبی آنهم در سفر های دریائی به مزاقم خوش می آیند - دغدغه هایم عوض شده اند - دلم برای زمان دانشجوئی که کتاب های غیر درسی را می جویدم تنگ شده است ...

یادداشت های ...

امروز صبح وقتی از پنجره اتاقم بیرون را نگاه کردم به جای هوای صاف و آفتابی - فقط گرد و غبار دیدم و باز هم به یاد حرف آن زیرک افتادم که گفته بود: این خاک خاک عراق نیست - تربت کربلاست و اینگونه شد که به خاطر امام خسین خاک بر سر شدنمان را توجیه می کنیم و نه بی کفایتی خودمان ...

یادداشت های ...

پیش میاید که بعضی شبها ستاره ای تو را امید می دهد و شبهای دیگر مهتاب را از سقف اسمان پاک می کنیم و منکرش می شویم