بو کشیدن را دوست دارم. بعضی بو ها می شود هویت یک مکان - یک فضا و یا یک نفر... مثل بوی الکلی که توی بیمارستان ها به مشام می رسد. بوی عطر نانوائی ها - بوی وانیل شیرینی فروشی ها - بوی نم و رطوبت جنگل و یا بوی زخم پولک ماهی که در ساحل دریا به مشام می رسد. حتی بوی سوختگی برنج همسایه بالائی خانه تان می شود جزئی از هویت راهرو ی خانه تان ... اما خاطره انگیز ترین بو برای من بوی خاکی است که بعد از یک رگبار آنی بلند می شود و به مشام می رسد و به دل می نشیند و تمام خاطرات شیرین کودکیت را زنده می کند ... نمی دانم شما بگذارید به حساب شوخی هایم اما اگر دماغمان را مدیون شیطان هستیم من یکی از او ممنونم
هیچ فکر کرده اید حاصل زندگیتان چه خواهد بود؟ بعد از همه سالهای عمرتان چه ثمری نصیب شما و دنیای اطراف خواهد شد- یا اصلا توانستید به اقتضای آدمیت خود زندگی کنید ... راحت تر بگویم : آیا بودن یا نبودن شما تاثیری بر روند دنیا خواهد داشت یا خیر ؟...
بهانه ها همیشه وجود دارند . فرقی هم نمی کند برای خوشبختی باشند یا بدبختی ... دوست دارم بهانه ای پیدا کنم - بهانه ای برای تولد یک لبخند روی چهره ای که نقابی خندان دارد ...
مثل خورشید باش - چشمانت را ببند و بر مرد و نامرد بتابان. مردها لذت می برند و نامرد ها خجالت ...
پ.ن: این پست اصلا انتی فیمینیست نیست - مجاز مرد معنویست خواهر