روزهای ابتدائی زندگی مشترکمان می گذرد و با همه کمی و کاستی هایش و دسته گل هائی که به آب می دهیم باز هم خوش می گذرد. هفته بعد که بانو کارش را شروع کند زندگی ریتم تند تری به خود خواهد گرفت. جالبش اینجاست که انگار دوباره از نو شده ایم کودکانی خردسال و پدر ها و مادر های دلتنگ همواره زنگ می زنند و از حال و روزمان و خورد و خوراک روزانه مان می پرسند و شاید تعجب کنند از زنده ماندن فرزندانی که .... بگدریم. در کل همه چیز آرام پیش می رود در میان این همه سرعتی که یک زندگی شهری دارد ...
دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

آیا زنی غریبه در این کوچهها نبود؟
آن دختری که چند شب پیش دیدهاید
دمپاییاش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟
یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟
سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟
یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر
گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود
زنبیل داشت، در صف نان ایستاده بود
یک مشت پول خرد … نه آقا گدا نبود!
یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه
اصلاً به فکر حادثه و ماجرا نبود
عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من
هم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود
یک دختر دهاتی تنها که لهجه اش
شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود
آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس
یا این قیـافه در نظرت آشنا نبود ؟
دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من
در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟ ....
.
.
عاشق این شعرم
و البته عاشق خیلی شعرای دیگه
الان تا پستت را خوندم فقط این شعر اومد به ذهنم
اصلا رفتم توی حال و هوای زندگیه دونفره و خرابکاری هاش واینکه من هم تعجب میکنم بچه هایی که تا دیروز حتی باید لقمه نون و پنیرشون را توی کیفشون میذاشتی تا ضعف نکنند الان اسمشون یه خونواده ست و زنده ند:)
اون هم این همه دور
بابا که بشی
مامان که بشه میفهمید معنیه تمام نگرانی ها دلواپسی ها گریه ها اشکها غر ها و حتی فریادها و سنگ اندازی ها!
چقدر مشتاقانه منتظر سر کار رفتنه بانوام!
چقدر منتظرم زود بره جلو
اولین روزهای بعد از بسم الله گفتنتون به زندگیه دونفره مبارک مهندس
مرسی ای بانو - بابت همه حس های خوبی که انتقال می دی ممنون
وقتی بابک ازدواج می کند ...
الی همه گفتنی ها و حس و حال ها رو گفت. مرسی الی
بله دستش شون درد نکنه
خوش بخت بشید الهی و به پای هم پیر..ومهرتون به هم هر روز افزونتر...
بازم ممنونم
همیشه به شادی :)