دلم آرامش می خواهد... و مامنی امن که دست هیج خدائی آنرا نلرزاند ... دلم زمینی می خواهد که فقط زمین باشد ... مثل روز اولش ...پر باشد از موجوداتی که کدورت را نمی فهمند ... و درختانی که برای همه میوه دارد و هیچکس به باغ همسایه چشم نداشته باشد ... اصلا دلم زمینی می خواهد که همسایه معنا نداشته باشد ... هر چقدر هم آدم هست فقط خواهر باشد و برادر ...
سلام.وب خوبی دارین.تبریک.موفق باشید
مرسی دوست گرامی - شما هم موفق باشید
زمینی که آدماش آدم باشن، نه آدم نما !




(شوخی بودا 
)
دیگه وبلاگم خاک می خوره ! هم اون رمزیه، هم این شعر و وره ! عشقمون پاشید رو دیوار و تموم شد ! به همین سادگی ، به همین مزخرفی !
نمی خوای بابا شی ؟!!!
همین تجربه هاست که زندگی رو می سازه - بابا بشم؟ بزار به مامانش برسم فعلا :دی
زمینی که نلرزد
جناب سروان ما چه می کنه؟ کی تقسیم می شی؟
آموزشی تموم شد. کد خوردم همون تهران. تا 10 شهریور مرخصیم
ایول - خوب به سلامتی - خستگی این 2 ماه رو از تن بتکون دلاور
دلم آغوشی میخواهد که نه مرد باشد و نه زن
خدایا پایین نمیای؟!
.
.
.عیدسعید فطرتون مبارک مهندس...
همینــــــ !
مرسی الی خانم
حرف از دل نزن کــــــــــــه ...
سلام عیدتون مبارک بابک عزیز
مرسی ، عید شما هم مبارک باشه
این که ادامه مطلب نداشت کلک!
وه چه سبز..چه روح بخش..مرسی..عکس دل واکنی بود..کیف کردم
سفر لازمی ظاهرا :-)