پلکی میان چشم توتامن زمان،همین
بردار این حریر فاصله را از میان همین
دارد نگاه منتشرم محو می شود
در نازکای وسعتت ای آسمان ،همین
از کهکشان موی تو تا جوی آفتاب
مارا بس است زمزم شعری روان،همین
اینجا خدای واژه غزل خیز می شود
بر بافه های نور فراروی مان،همین
دارم به بند می کشم اسفندهای شعر
اردی بهشت خاطره با من بمان، همین
حمید خصلتی
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد ؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
لاکپشتانه به دنبال تو میآیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن ؟
آخر قصهی هر بچه پلنگی این است :
پنجه بر خالی و در حسرت ماه ... افتادن
با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن
من همان مهرهی سرباز سفیدم که ازل
قسمتام کرده به سر در پی شاه افتادن
عشق ابریست که یک سایهی آبی دارد
سایهاش کاش به دل گاه به گاه افتادن
حامد عسکری
ممنونم زیبا بود
دارم به بند می کشم اسفندهای شعر
اردی بهشت خاطره با من بمان، همـــــینــــــــــ
.
.
من دختره خوبی ام!
همینــــــــــــــــ
.
.
البته این روزها به این هم شک کردم
پس فعلا همون اردی بهشت خاطره با من بمان، همـــــینــــــــــ
.
سلام علیکم دخترخوب
درخوب بودن شما شکی وارد نیست فقط کمی باید فرصت بدی به خودت و آدمها - جور دیگر باید دید عزیز جان
میخواستم بنویسم بعضی وقتا خیلی خوب شعر میگی رسیدم به آخر دیدم اسم شاعر چشمک میزنه
خسته نباشید واقعا - مگه من شاعرم یا دیوان شعر دارم جرفائی می زنیا
منم همون که آرمین گفت البته یه تعجب هم در حین مطالعه بهش اضافه کن
منم همون که به آرمین گفتم
خوشه له
قابلی نداشت