یادداشت های ...



وقتی برای زندگیم دست تکان می دهم

او هم سلامی می کند

و دوباره همان روال همیشگی اش را پی می گیرد

او سواره و من پیاده

و صبوری ام را می بینم ...

که نفس نفس می زند

نظرات 6 + ارسال نظر
ی ک ت ا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 12:30 http://1taaa.blogfa.com

من همیشه اینجام منتهـا کامنت نمی زارم ! بهـــله !

لطف عالی مستدام

... سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:10

چه دریای آرومی ؟

هفته قبل بود که از دکل برگشته بودم

دلنیا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 19:17 http://delniya.blogsky.com

عالی بود

مرسی

روهان سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 19:37

چترت و بنداز دور ، چتری هات و به پا !

من چتری ندارم که به پایمش

بئاتریس سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 08:39 http://www.myfancy.blogsky.com

فکر می کنم تو خیلی به معنی زندگی فکر می کنی؟اینطور نیست؟اگه به بی معنی بودنش فکر کنی..صبوریت برای ادامه شورو کمترازدست می دی..

نه اتفاقا - نگاه من به زندگی ساده تر از این حرفهاست آدمی که همیشه فکر می کند تا ۷۰ سالگی اش بیشتر زندگی نخواهد کرد دنبال فرصتی است که لذت ببرد از دنیا حتی با خوردن یک لواشک هم که شده :)

بئاتریس پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 22:35

هفتاد..بابا تو که خیلی روحیه ات خوبه..من همش فکر می کنم دیگه بسه..دیگه آخراشم..

خب پس چی؟ این فکرا مربوط به بحران سی سالگی هستش وقتی رفتی بالای سی سال تازه حواست جمع می شه که زندگی اصلا شوخی نداره و واست صبر نمی کنه اونوقت جالا هی تو بدو زندگی بدو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد