یادداشت های ...

این روز ها سرم خیلی شلوغ است بر عکس دلم

سرما خورده ام و حوصله ندارم و کار چون آواری بر سرم می ریزد این خستگی و کوفتگی لا مصب را

نظرات 3 + ارسال نظر
مازیار سه‌شنبه 12 بهمن 1389 ساعت 14:23

پس تو مره سرما هدایی بوردی
دستت درد نکنه
خسته نباشی

روهان چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 09:45

زمستان است . من رفتم مسافرت . هوا سرد بود بارانی بود سرم اصلا شلوغ نبود خسته نشدم سرما خورده هم نیستم !!

پ.ن دلم برات تنگ شده بود !

من هم دلتنگ شما بودم روهان گرامی

ICE_13 جمعه 15 بهمن 1389 ساعت 11:55

تو به من خندیدی....
حمیدمصدق...
تو به من خندیدی و نمیدانستی...
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم!!!
باغبان از پی من تند دوید!
غضب الود به من کرد نگاه...
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک....
و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من ارام ارام...
خش خش گام تو تکرار کنان میدهد ازارم....
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم :
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!؟!؟!؟!
فروغ فرخ زاد:
من به تو خندیدم!
چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی ما سیب را دزدیدی!!!!
پدرم از پی تو تند دوید....
و نمی دانستی باغبان باغچه ی همساییه پدر پیر من است...
من به تو خندیدم تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم!!!
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و .....
سیب دتدان زده از دست من افتاد به خاک....
دل من گفت: برو.....
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را...
و من رفتم و سالهاست که در ذهن من ارام ارام....
حیرت و بغض تو تکرار کنان ...... میدهد ازارم.....
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم:
که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد