دیدار

دیشب که ترا خواب می دیدم 

سوار بر قایقی بودی که خداحافظی را 

در حافظه سبز دشت می پاشاند 

انگار، 

رودخانه با خبر بود ،

که انتهای این مسیر 

دیداری به عظمت دریا به انتظارش نشسته است ،

و تو تنها لبخندی بر لب داشتی ...

نظرات 4 + ارسال نظر
معین جمعه 16 مهر 1389 ساعت 13:00 http://parsinameh.blogsky.com

وب آروم زیبایی داری . خوشحال میشم یه سری هم به وب من بزنین .

مریم شنبه 17 مهر 1389 ساعت 08:16

زیباست خوبه که چشمه شعرت هنوز قل می زنه من نمی تونم به شعرم

هر از گاهی میاد و میره

.... یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 13:37

و اون لبخند چه زیبا بود ...

اوهوم

مانی یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 19:13 http://darkdeception.persianblog.ir/

سلام بابک جان
اول اینکه لینکت کردم تا همیشه بهت سر بزنم.
ببخشید که نمی تونم نظر بدم در مورد اشعار .خودت می دونی که دیکه سطح درک و شعورو مارو

عرض ارادات
مانی جان حضور معنوی شما هم برای من سعادتیست
:-)
از لینکت ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد