چه بی سامان و متروک است
این خاک ، این آبادی نزدیک ...
و تعبیر دعای هر شب من،
فقط باریدن باران به این لب تشنه خاک است
تمام آرزوی دشت این است،
که شاید انتهای حسرت یک گل،
به عطر شبنمی آغشته باشد ...
شاید بهتر بود اخرش اینطوری می شد به خاطر رعایت آهنگش و ابهام بیشتربه عطر شبنمی آغشته، تر استبه هر حال که نظر سراینده شعر بسی مهمتر است چرا که میزان حال شاعر است
وفتی جائی بارن آرزوست ،شبنم یک حسرتست ولی با این که شما استادید و به گردنم حق زیادی دارین اما میزان حال شاعرست:-)
آنتوان چخوف:از میان کسانی که برای انجام دعای باران به سر تپه ها می روند تنها کسانی که با خودشان چتر بر می دارند به کار خود باور دارند.
یقینا و دقیقا همین طوره
شاید بهتر بود اخرش اینطوری می شد به خاطر رعایت آهنگش و ابهام بیشتر
به عطر شبنمی آغشته، تر است
به هر حال که نظر سراینده شعر بسی مهمتر است چرا که میزان حال شاعر است
وفتی جائی بارن آرزوست ،شبنم یک حسرتست ولی با این که شما استادید و به گردنم حق زیادی دارین اما میزان حال شاعرست:-)
آنتوان چخوف:
از میان کسانی که برای انجام دعای باران به سر تپه ها می روند تنها کسانی که با خودشان چتر بر می دارند به کار خود باور دارند.
یقینا و دقیقا همین طوره