طعم گس تنهائی

در کوچه های مبهم این شهر

من عابر تحمیلی شبهای تو ام 

 و زمان هائی که،

شاید تو، 

برای دیدن یک شب تاب  

همه ی شب را به پرده تاریک اساطیر می نگری  

آنجا.... 

هیچ روزن نوری نیست ... 

هیچ چیزی نیست ... 

تنها سایه ی گمشده ی مردیست 

که طعم گس تنهائی را 

به حسرت خندیدن تو، 

در زبان همه ی شعر ها احساس می کند

نظرات 2 + ارسال نظر
..:: ی ک ت ا ::.. سه‌شنبه 24 فروردین 1389 ساعت 22:14 http://1taaa.blogfa.com

میشه بگی این روزا چرا غمگین میزنـی ؟؟ من همه پستاتو میخوندم ولی متوجه اتفاق بدی نشدم !!! جز اینکه کارت یه جوریه و زنت می کشتت D: ... حالا جدا از شوخی ، چی شـده ؟؟ تو که همیشه امیـدوار بودی و مثبت فک میکردی !! :-)

می تونستم بگم که تو بلاگ می گفتم دیگه این همه آسمون ریسمون که به هم نمی بافتم
تو بدجوری به من و رنم پیله کردی - خب خانم محترم همسر محنرم هم به کیش خواهد آمد و در کنار ایشان به ادامه حیات می پردازیم
غمگینی هم خوب می شه
مرسی از اینکه به فکرمی

ناهید پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 12:17


بابک جان

چه می کنی با واژه ها؟؟

چه می کنه این بابک!!!

مرسی ناهید جان
اینقدر چوبکاری نفرمائید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد